مرو درو که محیطی ست عشق پر تمساح


فرو نشین چو نزاری به عزلت ای سباح

گرت ز خویش به در آورد به کشتی لا


ازین محیط به الا الله ت برد ملاح

کسی ز عالم ظلمت نیامدی بیرون


اگر نه عشق فرا پیش داشتی مصباح

اگر چه هست عزازیل عامه مالک موت


محققان را عشق است قابض الارواح

چو کرد ما خلق الله ندا به عقل از آن


شدم به مرتبه نفس بر معارج راح

به اربعین گل آدم سرشته گشت و نشد


تراب عشق مخمر به شش هزار صباح

سر از مقاتله ی عشق می کشی یعنی


که در مقابله عقل می روم به صلاح

به آتش تر می زهد خشک بر هم سوز


که در فسرده دلان نیست هیچ خیر و فلاح

ز دست چون بدهم جوهری که در شب تار


بر آسمان فکند عکس پرتو از اقداح

چو جام صافی روشن دلم که پوشیده ست


همای دولت خسرو سرم به ظل جناح

ولی آل محمد جهان علم علی


که جود اوست در رزق خلق را مفتاح

می مروق صافی بده نزاری را


همین که بانگ برآید که فالق الاصباح